چرخ چرخ عباسی

استاد:چه قدر مظلومانه نگاه میکرد ... ولی چه قدر هم یادش میرفت اول سلام کنه ... 

مثلا قرار گذاشته بودیم ... مثلا ... 

دختر: اوه ببخشید دیر شد ... میخواستم زودتر بیام ولی دست دست کردم ... سنگارو اوردم ولی میدونم ربطی نداره... ببخشید ... اوه ببخشید ... سلام ... 

استاد: سلام ... [سکوتی نسبتا طولانی وبا تبسمی ارام کننده] ... میرم چند دقیقه دیگه میام... لباستو عوض کن ... 

دختر: خیلی مهربون بود ... ولی خب نمیذاشت حرفش دوتا شه ... جدی و دوست داشتنی بود ... چند بار هم شد که دیدم خندید ... وقتی کارایی که گفته بودم و انجام میدادم ...بهترین زمان هارو باهاش سپری میکردم ... اما وقتی نمیشد ... خیلی سخت بود ببینم ساعت 20 دقیقه است که داره یه عدد و نشون میده ..  اما اصلا تقصیر اون نبود ... 

استاد: پس الان بهش میپردازیم ... خب نشده ... پس الان انجامش میدیم ... چشماتو ببند ... توی یه دالان سیاهی که اخرش یه نور قرمز چشمک زن داره با یه ریتم کند چشمک میزنه ... سرت درد میکنه ... هیچ صدایی نمیاد هیچ کس هم نه هست نه خواهد اومد ... [چند لحظه فقط صدای موسیقی می اید]

دختر: [گریه میکند] ... ب ...  ببخ ... ببخشید ... 

استاد: ببخشید از دهنش نمیفتاد ... هرکاری میکرد اخرش میگفت : ببخشید ... چه طور میشد که ادم ازش ناراحت شه ... 

اون روز که صدای ضبط شده خودشو واسم اورد ... بهش گفتم: ببخشید نامه نیست که؟!گفت: 

دختر: [یه خنده از سر لوس شدگی] ... ببخشید ...[خنده ای دوست داشتنی از سر خجالت] ... 

استاد: [خنده ای از سر لذت و از ته دل ] ... باشه ... با اشتیاق گوش میدمش ... 

دختر: گاهی یادم میرفت ... اصلا چرا پیشش میرفتم ... شده بود انگیزه ی گذروندن روزهام ... هر جا بودم به اون و کارایی که بهم داده بود فکر میکردم ... حتی خوابشو میدیدم ... اون هم یه بار گفت خوابمو دیده ... 

استاد : این دفعه باید تلاش کنی خواب یکسیو که بهش زیاد فکر میکنیو ببینی ... دیشب تو خواب تو اینو به من گفتی ... 

دختر: [ذوق مرگ] ... من هم خواب شما رو میبینم ... همش دارین نگاه میکنین ... من هم حرف میزنم ... شما کاملا گوش میدین ... 

استاد: اگه ساعتا حرف میزد ...میتونستم گوش کنم ... انرژی فوقالعاده ای داشت ... چیزی که هیچ وقت دیگه ای و هیچ لحظه ای دیگه ای جز با اون حسش نکردم ... [اروم به فکر فرو میرود] ...

دختر: [دختر حالتی مادرگونه و بزرگتر شده به خود دارد ] گلدون و اب کردم ... مامانم میگه اگه گلدون و اب کنی ... بو تازگی و زندگی میده ...  راستی خواب بودید  ... اوه ببخشید اول سلام ... [یه تبسم از سر خجالت ] ... 

استاد :[ماسکی بر صورت دارد یک نفس عمیق ولی سخت میکشد ] ... سلام ... 

دختر: خواب بودید دکتر اومد ... گفت بهترین ... [دستمالی بر میدارد و گونه ی استاد را که با اشک خیس شده پاک میکند ] ... گریه واستون خوب نیست ... [خودش هم کمی بغص دارد ]...

استاد: [تقریبا بین هر جمله نفس عمیقی میکشد ] ... ممنونم که هستی ... بعضی اوقات یادم میره همه چیز ...اما تو یادمی ... 

[یه سکوت چند لحظه ای]

دختر : یه شعرش هست که هر وقت میخونمش ... یادش میوفتم ... [گریه ی ارامی میکند ... و شروع به شستن سنگ میکند ] 

استاد : خنده که میکند همه ی قصه چرخ چرخ عباسی میشود ... خنده اش سفید نیست ... شب میکند ... خواب میکند عقل را ... مهتاب میپاشد به اسمان ... دیوانگیم را به این سو ان سو رها میکند ... بخند شب را بخاطرت دوست دارم ...

دختر: شب را بخاطرت دوست دارم ... خواب من ... دنیای من ... زیبا

پ.ن: به یاد بزرگانی که بعضا اسم معلم نمیگیرند ...ولی بزرگترین معلمند...

تو رو خدا ...

و میدانم چه گناهی کرده ام که اینگونه مستجابم ... ولی نمی دانم چه کرده ام که نمیشود که جبرانش کنم ... 

خدایا صدایم را میشنوی ..  ولی تو رو خودت ... یکبار هم دنیا را بکاممان کن ... به همان کامی که میخواهیم ... دلم کمی امید میخواهد 

و میدانم چه گناهی کرده ام که اینگونه مستجابم ... ولی نمی دانم چه کرده ام که نمیشود که جبرانش کنم ... 

خدایا صدایم را میشنوی ..  ولی تو رو خودت ... یکبار هم دنیا را بکاممان کن ... به همان کامی که میخواهیم ... دلم کمی امید میخواهد 


فیلم دیدن و یه سری چیزا

خدا رو شکر از اون دسته ادمام که فیلم میبینم و لذت میبرم ... 

تازه بهتر اینکه جز اون دسته هستم که تو دنیای فیلم غرق میشم ...و حتی تو فیلم عاشق میشم و میمرم و متولد میشم و منزجر میشم ... بعضی اوقات گریه میکنم و بعضی اوقات مثه خر میخندم ... و شاید بگم متاسفانه جز اون دسته ای هستم که دیالوگ خاصی از فیلم یادم نمی مونه ... و خوشحالم که دستام و فامیل بعضا میگن جز اون دسته ای هستم که خوب فیلم تعریف میکنن  ... حتی اگه ندیده باشمش .... 

همیشه بعد دیدن یه فیلم انقدری تحت تاثیرش قرار میگیرم که با خودم یه عهدی میبندم به میزان خیلی ساده ای سطحیه ... و چند مدت بعدش اصلا از یادم فراموش میشه ... 

واسه همین چیزامه که میگم بچه ام ... 

وقتی یه کاراکتر مثبت تو فیلم میبینم سریع و شاید به صورت نوخوداگاه یکی از اطرافیانم و میزارم جای اون ... یا اینکه از فردا یکی از اطرافیانمو ببینم که شبیه یکی که تو فیلم عمل کرده کاری بکنه ... بقیه کاراشو از زوی شناختم از اون کاراکتر حدس میزنم ...که کم نشده که درست هم باشه ... 

خیلی شده که تو ذهنم یه فیلم کامل بسازم ... و حتی واسه ی دوستان تعریف کنم و کلی تمجید بشنوم ... اما مثل اینکه اینم مثل اون عهد های بعد از فیلما خیلی بچه گانه است ... 

فیلم بین هستم ... اما دوست دارم روزی برسه که به خودم بتونم بگم ... هنرمند ... تو هر کدوم از زمینه هایی که بعد فیلما هم که عهدشو میبندم هم باشه فرقی نداره همشون خوبه... دعام کنین

نمیشه خوشحال حس گرفت... بده

هر وقت میخوام حس بگیرم و از حالت کرختیی که دارم جدا شم ... حس ناراحت بودن توم شروع به غلیان )قلیان( میکنه ... بلد چون میخوام ناراحت نشم یا حداقل ناراحت ناراحت نشون ندم پشیمون میشم و تو کرختی خودم غوطه ور میشم ... زندگیم شده وقت و گذروندن و امید به رسیدن ... از خزعبلات ذهن هرجا یه چیزی نوشتن ... تا اینکه شاید یه چیزی شه ... هی خدا خودت از همه بزرگتری ... یه کاری بکن

زیر پوست

و دنیایی پر از یواشکی های روزمره ... 

نگاه هایی که به دنبال نزدیک ترین چیزها فقط مینگرند ... 

خودت را ندیدن ... نشناختن ... نفهمیدن ... 

و لمس کردن ...  

و نا پدید شدن... نیست شدن ... مرده بودن را کشتن ...

هیچ را پاک کردن ... 

اخرین روز بهار

حسودی خیلی بده ... 

حماقت خیلی کاره بدیه ... 

تسلیم شدن خیلی کار بدیه ... 

من یه ادم حسود احمقم که تسلیم شده ... اما بد نیستم ... 

چرا نمیفهمم خیلی چیزارو ... چرا بزرگ نمیشم ... چرا میخوام حتی بزرگترین کارا رو هم بکنم ...بچه بازی در میارم و گند میزنم ... چرا منه من ادم جالبی نیست ... چرا من یه من ثابت ندارم ... چرا نمیدونم چیو دوست دارم از چی بدم میاد ... چرا انقدر ترسو ام ... چرا من نمیتونم  ... چرا دیگه نمیشه ... چرا تموم شدم ... چرا سر قولم واینمیستم ... چرا همه برام یه شکلن ... چرا من اینجوریم ... چرا حتی نمیتونم عوض شم ... من یه خدا دارم که دوسش دارم چون باورمه چون عینه منه ... چون میفهمه بچه ام ... میفهمه همین ... میفهمه ... چرا نداره واسش ... خودش یه کارایی میکنه که خوب میشه یه کارایی میکنه که تنبیه بشم ... اما اخرشم قضاوتم نمیکنه ... نمیگه چرا ... 

این حرفا رو هرکی میخونه بخونه ... اما قضاوت نکنه ... شما هیچی از من نمیدونین هیچی ... هیچی