29 ام ماه

هم میخواستم بیاد  ... هم سخت بود واسم هضمش ... 

تولدت مبارک میگن ... بیخیال بابا ... 

امشب شاید توی دلم انقدر خالی شد ... که حتی به اسمشو نبر هم فکر کردم ... 

پ.ن:تاوان the ways 

شب میفرماید این را بنویس:

قصه دوست داری ... به هیچ جام نیست 

کلاغ شدی ... که چی 

شاعر شدی  ... امین اباد بفرما 

.

.

.

دیگه بزرگ شدی کوچولو ... 

اون کودک لعنتی و بیار و سرش و ببر 

گوسفندی ام در کار نیست 

نه تو ابراهیمی ...

نه اون اسماعیل بود  ...

هاجر هم از اول خودش سراب یه خاطره بود ... 

نمیدونم کسی تو این حال بوده یا نه 

تو فیلم بلو که فکر میکنم  ... فیلم واقعا پر و تاثیر گذاری بود ... اینو گفت .... 

زندگی ... تشکیل شده از "امید" و "ایمان" و "دلدادگی" ... 

چقدر بده امشب من هر سه تاشو از دست دادم ... 

تولدم مبارک 

)گریه هم دیگه فایده نداره(


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.