صدای اهسته ی مرگ

سلام ... خیلی اروم میگم ...

بعد دریا ، شهر ، دشت هزارچشمه ... بعد کوهپایه پشت اون صخره دیدم یه پیرمرد عجیب وایساده ...

ازش پرسیدم ندیدی یه چمدون اینورا افتاده باشه ...

یه چمدون بزرگ سفید ... 

بااشاره ی سر گفت : نه

یه جوری بود ... ازش دور شدم ... 

نور کم رنگ یه کلبه رو دیدم رفتم سمتش ...

توشیب درستش کرده بودن ...

درست زیر یه سنگ بزرگ ... 

یه جورایی قایم شده بود ... 

رنگ کبود برف زیر نور مهتاب دیگه داشت چشممو میزد ... اما سرد نبود ...

رفتم کنار کلبه رو صندلی 125 a7 نشستم و از پشت پنجره شروع کردم دیدن ... 


وقتی همه چی اروم بشه 

انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ...

انگار نه انگار که یکی قرار بود باشه 

وقتی صدای دلنشین تموم شو از رو صندلی پاشدم و رفتم ... 

  

رفتم جایی که صدای اهسته برف هم به گوشم نرسه ... 


شاید "صدای اهسته برف " ... یک نمای کوتاه از محدوده ای باشه که توی اون نفس میکشیم ... اهسته و شمرده ... 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.