وقتی همه شروع میکنن یکصدا سکوت کردن... اونجاست که من وارد میشم ...
با همون سلام! خاص که یه جورایی توسعه یافته ی سلام خاص الو بدن و جی کسری ست!
شکستن سکوت همیشه کار خوبی نیست ! اما معمولا کاری جز این از دستم بر نمیاد .سعی میکنم تنها کاری و که بلدمو حداقل تو اون فضا انجام بدم
خداکنه هیچ وقت دوستام دعا نکرده باشن :رضا خفه شه!
اگه اینجوری شده باشه واقعا ترجیح میدم خودم بدونم تا خدا این وسط واسطه بشه!
وقتی خودم تو یه همچین موقعیتی قرار بگیرم اگه نخوام گوش کنم واقعا میگم! شکم ندارم!
نمیدونم کاری از میازاکی دیدین یا نه ...نمیدونم چرا این بشر کاراش انقدر خوبه ... هربار که یکی دیگه از کاراشومیبینم ،ذهنم یه خونه تکونی اساسی میکنه؛دوباره روحیه زندگی و زندگی کردن و بیشتر از همه روحیه ی عشق ورزیدنمه که میگیره ...
تو کاراش انقدر ساده خیال میکنه و انقدر راحت به خیالش جامه عمل میپوشونه و دنیای خودشو میسازه که واقعا دامن از کف میدم
ما که پیش دانشگاهی درس نخودیم و پی چیزای دیگه رو گرفتیم (واسه خودم خیلی لذت بخش بود اما مسلما خانواده باز هم این رو هم دوست نداشتن) بماند که چی، اما هرکدومش یه لذتی داشت .یکی از کارا اونا نوشتن و به معنای متعالیش افریدن بود ؛ ساختن یه دنیای داستانی که وقتی رو هر قسمتش که میساختم دقت بیشتری میکردم میدیم بر گرفته شده از همه چیزایی بودش که باهاشون زندگی کردم ... واسه همونم اسمشو گذاشتم " هاژاس"
حالا از دیروز که این میازاکی رفته تو مخ ما (همچنین یکی از رفیقامونم حالش خوب نیست که از رو شخصیتش یکی مهمترین کاراکترا رو ساختم ) میخوام دوباره شروع نوشتن کنم و صد البته اینبار خیلی بهتر و پخته تر ...
اگه در توانم بود یه قسمتایی و تیزروار میزارم اینجا ( دوست دارم این کار شاهنامه زندگیم نشد، سمک عیارش باشه)
با ارزوی بهترینا اول واسه شما بعد خودم
اردتمند : هاجس