یادم رفت که بخندم

وقتی از سر کوچه میتونم حس کنم که پشت پنجره وایسادی،خیلی چیزا فرق میکنه،خیلی چیزا رو فراموش میکنم،خیلی چیزا میشه که نمیشد.قدمامو محکمتر برمیدارم ،نفس هامو عمیق و کامل تموم میکنم،میرسم جلوی پنجره ،سرمو میگرم بالا ...

داری گریه میکنی،منم ریختم؛اصلا یادم رفت که باید بخندم.نشستم تو کوچه ،بارون گرفت ... با چتر اومدی پایین با همون اشکا میخندیدی ...

تو دلم میگفتم : کاش میشد جای اشکات همیشه بارون بگیره ... همیشه بخند !

یه اشغال

اینکه یه چیزا و یه کساییو دارم که میتونم به خاطرشون هیچی دیگه از خدا نخوام خیلی خوبه ! ... رفیقایی که جلوشون خجالت نمیکشی... رفیقی که اذیت کردنش حال میده ... فیلمایی که وقتی یادشون بیفتی حال میکنی ... دفترچه هایی که کلی خاطرن واسه خودشون ... داشتن یه پلی لیست بلند که توش از قری ترین ترکا هست تا سوزناک ترین ملودی ها ... یه خنده ی ردیف که داره جزوی از وجود همیشگیم میشه! ... یه سری یادگاری از یه سری ادم فوقالعاده که هر کدومو انداره ی چهل دقیقه خنده ی ممتدشون دوست داری! ... یه صدایی که همه جا همراته, خستگیتو در میکنی با بازی کردن باهاش ... خدایی که باحال ترینه ... خانواده ایی که جلب ترینن ... و یه ایینه ای که شاید اشغال ترین فرد دنیا رو هر بار نشونم میده ... ولی مطمئنی که کسی که نشون میده ...خودشه!