یک گفتمان همیشگی

گفتم که فراموشت کنم اما در ته دلم نمی خواستم نگاهت را می خواهم؛ زیباست! واقعا زیباست! گفتم که شاید تو همان آینه ام باشی ولی من خودم را جلویت نگذاشته ام چند باره حرف هایت را خواندم گفتم شاید مثل من پیچیده سخن گفته باشی اما چیزی نیافتم با خودم کلنجار می رفتم در حرف ها می گفتم درشعر می گفتم تن به سختی ها می دادم هیچ نشانه ای نمیدیدم گاهی می گویم برای خودم بود ولی آخرش باز هم به خاطره دیدن تو بود؛ شاید ارزشی برایت ندارد! شک دارم نفهمیده باشی! ولی همه میگویند که دوست دارند بی واسطه بشنوند! سخت است! نمی توانم رک بگویم چون اگر بگویی نه سخت است دیگر مثل قبل در کنار هم بمانیم نتوانستم به فهمم که چگونه میپسندیم پس گفتم همان که خودم میشناسم بشوم تا شاید اینگونه پذیرفتی ام .... میدانم که نمی توانم ،عادت کرده ام که گونه ای دیگر از خود باشم ولی این بار حداقل برای خودم است ولی باز بخاطر تو به جایی بر نمی خورد ...

l o v e ! ?

نمی دونم چه قدر ظرفیت هست ... .....چون نمیخوام دروغ ننویسم به تیتر اکتفا میکنم....تیتر که شفاف هست گمان کنم...