منه خرابکار

من بدم و این خوب است ...

 هیچ بد نیست که هرگز خوب نخواهد شد ...

 همین که هستم را دوست میدارم...

 .

 .

 .

 .

 گاهی دلت میگیره

 از خودت

 از کارایی که کردی

 از کارایی که نکردی

اصلا از همه چی

 فقط سرزنش میکنی

 حق هم که این وسط گم شده

 اما گاهی به خاطر بقیه 

 گاهی هم به خاطر یه چیزایی که اهمیتشون واقعا بالاست

 باید هر جوری که شده از خودت خوشت بیاد ...

حق نداری دلگیر باشی

 اصلا گه میخوری ناراحت باشی

 هیچ بد نیست که هرگز خوب نخواهد شد

 دیروز گذشته

 فردا هم تو راهه

 امروز و واسه فردای بهتر خوب سپری کن

 دیروز بد و یه دیروز بدتر درست کرده

 امروز هم سهم توئه

 پس همین که هستی را دوست بدار ...

راستی ممنونتم علی

شهر خواب الود است

شهر خواب الود است ، صبح شد افتاب هم رخنمایی کرد باز من بسان حال یک کرم درون پیله ام اسمان هم در نگاهم پرده پوش و خسته است بالش هم راحت ترین بیصدا ساکن ترین شایدم بی کس ترین من درون اجتماع ام ,خفته ام من درون یک سکوت تا ابد درمانده ام من شکستم ,من فرو ریختم شاید مرده ام شایدم من برده ام برده ام تنهایی ساده ولی خاموش را برده ام اما از دست داده ام اغوش را در نگاهش من صدایی عین باران داشتم در نگاه اسمانیش من بهاران کاشتم شاید اما شد خزان شایدم دلها وزان این وزانی از کسانیست که ارام مانده اند دل ندادند و نه از دل اندکی هم خوانده اند این خزانی بود تنها که برایم مانده است شاید اما مانده است شایدم این خاطرات,اندکی جا مانده است شهر خواب الود شد شهر خواب الود ماند شهر خواب الود بود و خواب من خوابش شکاند