شهر خواب الود است

شهر خواب الود است ، صبح شد افتاب هم رخنمایی کرد باز من بسان حال یک کرم درون پیله ام اسمان هم در نگاهم پرده پوش و خسته است بالش هم راحت ترین بیصدا ساکن ترین شایدم بی کس ترین من درون اجتماع ام ,خفته ام من درون یک سکوت تا ابد درمانده ام من شکستم ,من فرو ریختم شاید مرده ام شایدم من برده ام برده ام تنهایی ساده ولی خاموش را برده ام اما از دست داده ام اغوش را در نگاهش من صدایی عین باران داشتم در نگاه اسمانیش من بهاران کاشتم شاید اما شد خزان شایدم دلها وزان این وزانی از کسانیست که ارام مانده اند دل ندادند و نه از دل اندکی هم خوانده اند این خزانی بود تنها که برایم مانده است شاید اما مانده است شایدم این خاطرات,اندکی جا مانده است شهر خواب الود شد شهر خواب الود ماند شهر خواب الود بود و خواب من خوابش شکاند
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.