چرا ناراحتی؟!

میخندیدم ...یهو یکی اومد تو که نمیخندید... چندبار مصنوعی لبم کش اومد ... اصرار کردم که چرا ناراحتی ؟ ... هیچی نگفت ... منم دیگه اصرار نکردم!  

یه انرژی رو یادگرفتم به اسم "انرژی مخاطب شعر" ... وقتی اونو دریافت کنی یا اونو ذخیره کرده باشی میتونی پرواز کنی ... ولی وقتی از دست میره ... میشی یه کرم کوچولو که فقط بلده خودشو برسونو ته یه پرتگاه و اویزون بشه و خیال کنه پرواز اینه... 

تمام قصه ی زندگی یه جور خندیدنه ... لحظه ها،خاطره ها،نشدنا و شدنا و کلی چیز دیگه  همشون واست وقتی معنی میده که بتونی یا قبلش یا بعدش یا حینش خندیدن و بفهمی ... خندیدن نشون دادن دندون نیست ... هار هار ول دادن از ته گلو نیست ... هیه هیه کشیدن بعد حبس کردن نفست نیست ...

خندیدن اینه که وقتی ازت میپرسن چرا ناراحتی ... بدونی! 

خوب باشین لطفا!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.