اخرین روز بهار

حسودی خیلی بده ... 

حماقت خیلی کاره بدیه ... 

تسلیم شدن خیلی کار بدیه ... 

من یه ادم حسود احمقم که تسلیم شده ... اما بد نیستم ... 

چرا نمیفهمم خیلی چیزارو ... چرا بزرگ نمیشم ... چرا میخوام حتی بزرگترین کارا رو هم بکنم ...بچه بازی در میارم و گند میزنم ... چرا منه من ادم جالبی نیست ... چرا من یه من ثابت ندارم ... چرا نمیدونم چیو دوست دارم از چی بدم میاد ... چرا انقدر ترسو ام ... چرا من نمیتونم  ... چرا دیگه نمیشه ... چرا تموم شدم ... چرا سر قولم واینمیستم ... چرا همه برام یه شکلن ... چرا من اینجوریم ... چرا حتی نمیتونم عوض شم ... من یه خدا دارم که دوسش دارم چون باورمه چون عینه منه ... چون میفهمه بچه ام ... میفهمه همین ... میفهمه ... چرا نداره واسش ... خودش یه کارایی میکنه که خوب میشه یه کارایی میکنه که تنبیه بشم ... اما اخرشم قضاوتم نمیکنه ... نمیگه چرا ... 

این حرفا رو هرکی میخونه بخونه ... اما قضاوت نکنه ... شما هیچی از من نمیدونین هیچی ... هیچی

  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.