فیلم دیدن و یه سری چیزا

خدا رو شکر از اون دسته ادمام که فیلم میبینم و لذت میبرم ... 

تازه بهتر اینکه جز اون دسته هستم که تو دنیای فیلم غرق میشم ...و حتی تو فیلم عاشق میشم و میمرم و متولد میشم و منزجر میشم ... بعضی اوقات گریه میکنم و بعضی اوقات مثه خر میخندم ... و شاید بگم متاسفانه جز اون دسته ای هستم که دیالوگ خاصی از فیلم یادم نمی مونه ... و خوشحالم که دستام و فامیل بعضا میگن جز اون دسته ای هستم که خوب فیلم تعریف میکنن  ... حتی اگه ندیده باشمش .... 

همیشه بعد دیدن یه فیلم انقدری تحت تاثیرش قرار میگیرم که با خودم یه عهدی میبندم به میزان خیلی ساده ای سطحیه ... و چند مدت بعدش اصلا از یادم فراموش میشه ... 

واسه همین چیزامه که میگم بچه ام ... 

وقتی یه کاراکتر مثبت تو فیلم میبینم سریع و شاید به صورت نوخوداگاه یکی از اطرافیانم و میزارم جای اون ... یا اینکه از فردا یکی از اطرافیانمو ببینم که شبیه یکی که تو فیلم عمل کرده کاری بکنه ... بقیه کاراشو از زوی شناختم از اون کاراکتر حدس میزنم ...که کم نشده که درست هم باشه ... 

خیلی شده که تو ذهنم یه فیلم کامل بسازم ... و حتی واسه ی دوستان تعریف کنم و کلی تمجید بشنوم ... اما مثل اینکه اینم مثل اون عهد های بعد از فیلما خیلی بچه گانه است ... 

فیلم بین هستم ... اما دوست دارم روزی برسه که به خودم بتونم بگم ... هنرمند ... تو هر کدوم از زمینه هایی که بعد فیلما هم که عهدشو میبندم هم باشه فرقی نداره همشون خوبه... دعام کنین

نظرات 6 + ارسال نظر

زندگی با تو می ارزد به تمام نا مردمانی ها .....در شهری با مردمانی غریبه در فصلهای سرد نا آشنایی و در زیر بارانهای سنگین ، نگاه هایی خیره به قدمهایم تنها عابری بودم ، که درک کرد با تو بودن می ارزد ، به تمام غربت این شهر ،و زندگی با مردمانی بیگانه، با نگاه هایی خالی از عشقهای دروغین ..زندگی با تو می ارزد به تمام نداشتن ها ...

و حتی اگر باران نگیرد ...

ناجی شنبه 11 مرداد 1393 ساعت 09:50

برایم بگو تا برایت از چه، «یه چیزایی» بنویسم؟ شاید نسیمی بوزد!

تبسم جواب هر نسیم باشد ...
من دیگر حرفی ندارم که اسمان رنگین کمانش را بخواهد
خاکستری ابرهایم را می اورم شاید باران گرفت
شاید شست
شاید وزیدی ...

ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ !
ﮐﺸﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﯾﺶ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ , ﺑﺎﺳﻦ ,
ﭘﺎﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﯾﯽ !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﯿﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺗﻨﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﻧﮓ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻮﺗﯿﻨﺖ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ !
ﺁﺭﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ 0 ﺍﺳﻼﻣﯽ !!
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻣﺘﺮﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ
ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﻤﺎﻟﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﻮﻧﺪ !
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻂ ﻋﺎﺑﺮ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﻋﺮﺽ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻠﮑﺴﯿﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻨﺖ ﺗﺮﻣﺰ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﺮﺍﯾﺖ
ﺗﯿﮏ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ 20 ﺭﺍ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﺍﻫﻞ ﺷﯿﻄﻨﺖ
ﺑﺎﺷﯽ ...
ﺣﺮﻑ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺸﺶ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ , ﺁﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﮑﻪ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ

و اسمانی دارد پر مهربانی ...
این را فراموش کرده ای

گویند که گرد مَه، ‌زمین می‌گردد
دور فلک و عرش برین می‌گردد
خورشید، جمال مجتبی را دیده است
حیران شده است و این چنین می‌گردد
میلاد دومین اختر تابتاک آسمان ولایت مبارک

سلام
شعر زیبای شیخ اجل بود که تقدیم محضرتان کردم

mamnoon koli ghashang bood

گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش


قبله‌ای دارند و ما " زیبا نگار "خویش را



گر مراد " خویش " خواهی ترک وصل ما بگوی


ور مرا خواهی رها کن " اختیار خویش " را



دوستان گویند " سعدی " دل چرا دادی به عشق

تا میان خلق گم کردی " وقار خویش "را



ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم


هر کسی گو " مصلحت " بینند کار خویش را‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍

مطمئنم درست نفهمیدم اگه منظور خاصی داشتین ... اما شعر قشنگی بود :) ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.