اعتراف ترسناک من

گاهی دروغ میگویی لذت میبری ! گاهی دروغ میگویی پشیمان میشوی ! گاهی هم به دروغی که گفتی هیچ احساسی نداری ... همه کاری ناپسندند ولی حست در مورد هر کدام فرق دارد ... شده به کسی از رگ گردن نزدیک تر باشی ... وقتی اینجوری باشه وقتی به اون هم دروغ بگی سریع پشیمون میشی! سریع درصدد این بر میای که یه جوری راستش رو بگی و اخر هم به بدترین نوع ممکن که همون بهترینه، راستش را میگی! تازه اون کلی میخنده! راستش هیچکس نیست که از من دروغ نشنیده باشه ! حالا اینکه بعدش حقیقتو بهش گفتم یا نه دیگه بستگی داشته! این دروغا خیلی منو از خودم دور کرد ... تا جایی که این 3هفته قبل که به خودم رجوع کرده بودم ... گمگشتیه بزرگیو حس کردم ... بعد این دوره ی ریکاوری رسیدم به اینکه شاید اروم اروم دروغا رو راستشو بگم اما جدی بعضیاش ترسناکه خدایی ... طرف شاید انقدر ناراحت شه که در تلافی بزنه کن فیکون کنه زندیگمو! الان ترسو ترینم ! کمک کنین خوشحال میشم! الان اینجا میزارم اما شاید بعدا بزارم فیس بوک!