رسالت من

امروز خیلی بهتر از دیروز بود .... یعنی دیروز له له بودما ... داغون .... امروز خیلی اتفاقی جور شد بریم بیرون ... من خیلی انرژی داشتم که میتونستم منتقل کنم ... اما یکم خودم و کنترل کردم (از این کارم خوشحالم) ... هر چقدر پیش میرفت یه حس خوبی پیدا میکردم ... یه حسی که بهم میگفت که کارایی که دارم انجام میدم کاملا درسته ...اگه غلط بودنش و میفهمیدم سریع از جمع عذر می خواستم .... اخرش که داشتم بر میگشتم خونه تو تاکسی به این نتیجه رسیدم که درسته که هر کسی یه رسالتی داره ...و منم رسالتم اینه تو جمعی که قرار میگیرم همه رو شاد کنم ... و این اجازه رو ندارم که تو جمع یه ادم ناراحت باشم ... و اگه اینجوری نباشم دیگه رضا نیستم .... ولی اینم هست که باید معقول باشم چون دلقک نیستم ..... پس این منم و اینم رسالتمه ....